سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

سام دردونه بهشتی خونه ما

سام شب زنده دار

سام پسر نازنازی مامان سلام . قربونت برم الهی مامانی امروز 36 روزه که اومدی پیش ما .اما فکر نکنم طی این مدت به اندازه ده روزم خوابیده باشی آخه مامانی مدام داری گریه می کنی وبه هیچ طریقی هم آروم نمی شی. شبا که تا خود صبح یک ریز گریه می کنی . پسرک قشنگم منو ببخش که نمی دونم چطور باید آرومت کنم . عزیزکم وقتی گریه می کنی نمی دونی چه حالی می شم . امروز با بابایی بردیمت دکتر وآقای دکتر گفتن به خاطر نفخ شکمته ومامانی باید دیگه لبنیات مصرف نکنه . نفسم انشاالله که هر چه زودتر خوب بشی . سام پسرم نمی دونی وقتی که گریه می کنی بابایی چقدر ناراحت می شه . بنده خدا همش نگرانه ومدام راه میره تورو بغل میکنه . دیشب وقتی که تو خوابت برد بابایی نشسته بود بالا س...
21 خرداد 1391

یک ماهگیت مبارک

سام پسر نازنازی مامان سلام . قند عسلم یک ماهگیت مبارک . انشاالله هزار ساله بشی. نفس من این یک ماه گویی به سرعت برق وباد گذشت . سام پسر قشنگم می خوام بدونی که از وقتی اومدی شیرینی زندگی من وبابا محمدت رو صد ها هزار برابر کردی . عزیز دلم من وبابایی خوشبخت بودیم وحالا با اومدن تو معنای دیگری از خوشبختی رو درک می کنیم . دور دونه بهشتی ما بدون که من وبابایی عاشقتیم وهمه تلاشمونو می کنیم تا تو همیشه شاد باشی. سام پسر گل مامانی وبابایی دوست داریم ...
21 خرداد 1391

اولین حمام

سام پسر نازنازی مامان سلام . نفس من امروز با مادر جون برای اولین بار بردیمت حمام وچه کیفی می کردی تو با آب بازی . زندگی منی که اصلا گریه نکردی ووقتی مادر جون می ذاشتت توی آب شروع می کردی به دست وپا زدن . پسر قشنگم فکر کنم حمام کردن یکی از کارهای سخت بچه داری باشه.اصلا نمیتونم خودمو جای مادر جونت فرض کنم که چطور اینقدر سریع تورو شست وتحویل من دادت . جالب ابنجا بود کاری که به من نظر من از آپالو هوا کردن هم سخت بود در نظر مادر جون خیلی راحت بود وهمش به من امید می داد که می تونم موفق باشم واینکار اونقدر هام سخت نیست . اما به نظر من خیلی سخت بود . حفظعادل تو نی نی کوچولو که مثل ماهی بودی وهمش می خواستی در بری  واقعا مشکل بود . مگر اینکه واقع...
20 خرداد 1391

جشن ده روزگی/بابابزرگ ومامان بزرگ ممنونیم /

سام پسر ناز نازی مامان سلام . فدات بشم الهی ده روزگیت مبارک . مامانی امروز به یمن ورود شما به روز دهم تولدت جشن گرفتیم وکلی مهمون داریم .بابا بزرگ ومامان بزرگ  ترتیب این جشن خیلی خوبو دادن .همه مهمونا برای نهار دعوت شدن وشما پسر قند عسل مامانی که طی این مدت حسابی سنگ تموم گذاشتی وشب تا صبح بیداری بودی ،امروز خوب خوابیدی . همه مهمونا هم زحمت کشیده بودنو برای شما هدیه چشم روشنی آوردن. ما رو شرمنده خودشون کردند . دست همشون درد نکنه . عزیز دلم طی این ده روز ما خونه مادر جون اینا بودیم .اما امروز اومدیم خونه بابابزرگ واز این بابت حسابی خوشحالیم . راستی تا یادم نرفته اینم بگم که بابابزرگ برات به گوسفندم قربونی کرد . بابابزرگ ومامان بزرگ ممنو...
20 خرداد 1391

شش روزگی

سام پسر ناز نازی مامان سلام . فدات بشم الهی امروز شش روزه که قدم های قشنگتو تو این دنیا گذاشتی . مامانی دیروز با مادر جون رفتیم مرکز درمانی خاتم النبیا تا از کف پای قشنگت خون بگیرن . وای مامانی خیلی صحنه بدی بود من که اصلا نتونستم تحمل کنم واومدم بیرون  ومادر جون مراقب شما بود . بابایی هم رفته بود شناسنامتو بگیره . دورت بگردم الهی وقتی صدای گریتو شنیدم داشتم می مردم . عزیزم نباشم ونبینم. عزیز دلم خیلی گریه میکردی تا اینکه شیرت دادمو کمی آروم شدی .همش با خودم فکر می کنم اون خانمه چطور دلش اومد پای قشنگتو اونجوری فشار بده تا خون بیاد وای چه دلی داشت. اما در عوض امروز روز خوبی بود . عصری که اومدم لباستو عوض کنم یه دفعه دیدم که نافت افت...
20 خرداد 1391

من شناسنامه دار شدم

سام پسر نازنازی مامان سلام . فدات بشم  الهی امرروز  20 فروردین ماهه و بابایی رفت واسه شما شناسنامه گرفت .یه شناسنامه خوشگل سبز رنگ که اسم قشنگ تو ،توش ثبت شده بود . ...
20 خرداد 1391

سه روزگی

سام پسر ناز نازی مامان سلام . قربونت برم الهی مامانی امروز سه روزه که اومدی پیش من وبابایی . زندگی من دیروز از بیمارستان اومدیم خونه پدر جون ایناو با یه استقبال گرم ازطرف پدر جون ،دایی رضا ،عمو مهیار ومامان بزرگ روبه رو شدیم . اما مامانی نمی دونم چرا تمام دیشبو گریه کردی وباهر بار گریه کردنت آتیش به دل من وبابایی زدی . نفس مامان امروز م که مامانی اصلا حالش خوب نبود و بابایی مجبور شد بره دکترو بیاره خونه. وقتی آقای  دکتر حیدری اسمتو پرسیدن یه دفعه طبع شاعری  مامانی هم گل کرد واین شعرو با کمی الهام از جناب فردوسی حکیم برات سرودم . : بسی رنج بردم در این نه ماه آبستنی /نهادم برعرش زمین سام را رستمی پدر جونم برات خوند : من وگ...
20 خرداد 1391

فرشته آسمانی ما زمینی شد

امروز روز موعود بود وسام فرشته آسمانی ما زمینی شد . سفر نه ماهه مسافر کوچولوی ما ساعت 12:45 روز سه شنبه 15 فروردین ماه سال یکهزار وسیصد ونود ویک هجری شمسی به پایان رسید ودوردونه بهشتی ما با وزن 3کیلو و820گرم وقد 54 سانتیمتر  توسط فرشته مهربون خداوند سرکار خانم دکتر پریوش پرهیزکارو به روش سزارین در بیمارستان قدس اراک پا به این دنیا گذاشت . خوش آمدی عزیزم ...
19 خرداد 1391